تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

تبسم پرنسس بابا و مامان

اولین تجربه مهدکودک رفتن

1395/1/22 12:01
نویسنده : مريم
1,469 بازدید
اشتراک گذاری

یه مدتی بود که به فکر مهد بردن گل دخترم بود متنظراز بس که خودت بودن کنار بچه ها رو دوست داریniniweblog.com

وهمش میگی میخام دوست پیدا کنم خلاصه که با رضایت بابایی niniweblog.comقرار شد شما رو بفرستم

مهدکودک بچه های امروز البته به صورت نیمه وقت و ساعتی  

این مهدکودک برای تو خیلی آشنا بود niniweblog.comچون همیشه از جلو اون رد میشدیم و

نقاشی روی دیوار اون برای تو جلب توجه میکرد و جالب بود و بهش میگفتی خاله ستاره

روز سه شنبه عصر بود که بهت گفتم دوست داری بری این مهد خاله ستاره و

تو که اصلا باورت نمیشد niniweblog.comجوابم دادی مگه من بزرگ شدم که برم مدرسهniniweblog.com

گفتم اره مامان این مهدکودک هست فردا میریم میپرسیم که اگه اجازه دادن تو میتونی بری

فقط باید از اون لحظه فیلم میگرفتم که چقدر هیجان زده شده بودی niniweblog.com

و از خوشحالی سر از پانمیشناختیniniweblog.com واقعا که عکس العملت برام جالب بود

تا شب کلی سوال ازم پرسیدیکه مهد چه جوریه ،کی میریم و.......niniweblog.com

اما روز چهارشنبه هجدهم فروردین نود پنج بود که من وتو با کلی خوشحالی رفتیم مهدکودکniniweblog.com

ساعت یازده بود که رسیدیم و مدیر اونجا با روی باز ما رو پذیرفت و دست تو رو گرفت و ازت پرسید

دوست داری بچه ها رو ببینی و تو هم که حسابی هیجان زده بودی باهاش به کلاس رفتی

و دیگه با من برنگشتی خونه خلاصه که بعد از صحبت با مدیر اونجا  از شما پرسیدن

که مامان بره و شما براحتی گفتی اره بره niniweblog.comو من برگشتم خونه و یکساعت بعد اومدم

 دنبال دخترم که کلی راضی و خوشحال بودی وniniweblog.com امروز تقریبا چهار روز از مهد رفتن شما میگذره

و تو هر روز با کلی ذوق شوق راهی مهدکودک میشی niniweblog.comو مامانی رو تو خونه تنها میزاریniniweblog.com

که کلی دلش برات تنگ میشه عزیزم دلم niniweblog.com

دخترکم امیدوارم همیشه همین شادی رو تو وجودت ببینم و موفقیت همراه همیشگی زندگیت باشه

اینم چندتا عکس از این روزهای نفسم

 یه روز خوب باغ جهان نما

نوروز نود و پنج خونه مامان جون

عقد عمه لار عید نودو پنج

تبسم از نگاه دوربین دوستش مهنا خانم

پسندها (1)

نظرات (0)